سرگشته و حیرانم...

دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

سرگشته و حیرانم...

سرگشته و حیرانم...

در به در میان لحظه ها... در عبور از میان سایه ها...

دلم برایت تنگ شده

شاید بگی چقدر بی طاقتم شاید بگی چقدر بی تابی می کنم، اما

دلم برایت تنگ شده

از همون لحظه خداحافظی و رفتنت.

بعضی وقتها با خودم میگم کاش هیچ وقت عاشق نمی شدم

می دونی این عشق نیست دیگه...

این جنونِ، جنون

یک لحظه بی تو بودن انگار که سالهاست ندیدمت... شیرینم

وقتی کنارم هستی انگار که همه چیز خوبه و عالی... انگار

که دنیا هفت رنگِ، اما

وقتی که نیستی انگار که همه چیز خاکستریه

من دَووم نمیارم می دونم من از این فاصله ها از این

دلتنگی ها زنده بیرون نمیام

درد داره این عشق درد...

تو میگی همه چیز خوبه لذت ببر خوشحال باش، تو میدونستی

من اگه عاشق بشم تا آخرش میرم اما من نمی دونستم که

عشق این همه میتونه پر از درد باشه ... یادم رفته بود

سالها گذشته بود که اومدی دلمو از زیر هزار تا چیز غربتبار

کشیدی بیرون

عشق آمد با رنگ بویی جدید... اما اینبار نوعی دیگر

پخته تر و کامل تر...

لحظه هام پر شده از تو ... هوا پر شده از عطر تو...

دلم، دلم آرامش نداره این همه التهاب ...

نازنینم

نگاه من همیشه براهته و منتظر  ...

چرا بارون نمیاد ؟!

اشکهای من بند نمیاد ... نه عزیزم نگرانم نباش ، خوبم

اینا اشک درد و رنج نیست اینا اشکی که از قلبم به چشمام

جاری میشه و می باره

اینا شبنم عشقِ

دوستت دارم پسرِ حوا





+ نوشته شده در  دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 2:7  توسط پسر حوا و دختر آدم